مسئولیت ما، مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد؛ ما از سرنگونی نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم... ***شهید غلامعلی پیچک***

درباره وبلاگ

قابــی به وسـعـتِ ضــربان ِ زمــان
لوگو
قابــی به وسـعـتِ ضــربان ِ زمــان
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 68
  • بازدید دیروز: 62
  • کل بازدیدها: 437812
کاریکلماتوریست
دلنوشته های یک خبرنگار جنوبی
صفحه نخست                  ATOM                 عناوین مطالب            نقشه سایت
پنج شنبه 85 خرداد 4 :: 12:28 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

باز شوق چاره جویی کرده ام                                باز میل قصه گویی کرده ام

امروز سالگرد پرواز پیر فرزانه شعر جنگ و جهاد و شیعه است، مردی که با تمام مشکلاتش از ته دل شعر می گفت. یادم است همیشه با چشمان بسته شعرهایش را می خواند گویی از عالم ملکوت بوسیله فرشتگان اشعاری را در وصف مولای متقیان علی (ع) می خواند که زمینی نیستند آری او زمینی نبود و باید می رفت و از این زندان تنگ نجات می یافت.

لابد می پرسید این افسوس برای چیست؟

جنگ زد نعره ولی پنجره ها را بستید                     به غنائم که رسیدیم به ما پیوستید

غنائم ما حاج محمدرضا آغاسی و ابوالفضل سپهر و امثال اینها بودند.

یادم است یکی از آخرین مسافرت های حاجی به برازجان بود ما به همراه حاجی به سالن آموزش و پرورش رفتیم و ایشان بالای سن رفتند و با همان حال و هوای همیشگی شروع کردند به قرائت اشعار عارفانه خودشان و همه را مجذوب خود کرده بود. در همین هنگام یکی از آقایان مسئولین محترم کنار من ایستاده بود و به تمسخر می گفت شما هم مثل اینکه شاعر قحطی است که همیشه این را می آورید و از این حرفها، که از آن پس من با این عالیجناب بهم زدم و دیگر به جز سلام و علیک سلام با او حرفی نزدم. تا دیروز که رفتم روزنامه فروشی آقای اسلامیان که کیهان بخرم دیدم این آقا که دیگر در زمره مسئولین دولت عدالتخواه نیست دارد می گوید: یادش بخیر یه همچین روزهایی بود که آغاسی رو برای مراسم دعوت کرده بودیم واقعا آدم خوبی بود یادش بخیر. همین که نگاهش به من افتاد زبانش بند آمد و من هم گفتم خدا رحمتش کنه و از ناراحتی روزنامه هم نگرفتم و حرکت کردم.

با غلامرضا پسر شادروان آغاسی صحبت می کردیم اخلاق و رفتارش مثل پدر بود اما هیچکس دیگر مرد شعر شیعه نمی شود ولی غلامرضا هم آینده درخشانی دارد و برایش آرزوی موفقیت می کنم.

برای شادی روح شاعر بسیجی حاج محمد رضا آغاسی فاتحه بخوانیم.




موضوع مطلب :


چهارشنبه 85 خرداد 3 :: 3:11 عصر ::  نویسنده : محمد پای بست

پیام ها به زبان انگلیسی هستند من برای راحتی شما فارسی می نویسم.

 

@ چه کسی باور کرد مردنم را، به تو گاه می اندیشم، خبر مرگ مرا به تو چه کسی خواهد گفت، آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی روی خندان تو را کاش که می دیدم.

4173   0914

(جالب بود)

 

@ بابا 10مت گرم، 9کرتیم، 8طبقتیم، 7تیر باباتیم، 6شه ماشینتیم، 5جره خونتیم، 4کرتیم، 3لولای وجودتیم، 2رت بگردم، 1کم ما رو دریاب . . .

میلاد از شیراز

(خاک پاتیم آقا میلاد)

 

@ جوجه را در عروسی و عزا سر میبرند. جوجتیم رفیق.

4173   0914

(آقای عزیز جوجه کوچیکه ما خروستیم رفیق)

 

@ در جواب الهی نامه: من بندة تو، در قبضة قدرت تو، و زمام امورم در دست توست.

محمد از شمال

(الهی محمد را در پناه خود نگه دار)

 

خیلی خیلی متشکرم پیام های خودتون رو در صورت امکان به ایمیل من بفرستید ولی حتماً انگلیسی باشه. یه تعدادی هم پیام هاشون رو سانسور کنن وگرنه مثل الان شرمنده میشم. تا بعد خداحافظ




موضوع مطلب :


چهارشنبه 85 خرداد 3 :: 2:44 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

به نام خدای خرمشهر؛ به نام خدای فاو و مریوان و به نام خدای هستی بخش که آزادی خرمشهر به دست او بود، آری خرمشهر را خدا آزاد کرد. سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر شهر خون از دست دشمن بعثی بر همه آزادی خواهان جهان مبارک باد




موضوع مطلب :


چهارشنبه 85 خرداد 3 :: 2:19 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

با سلام پیام های کوتاه خود را برای من ارسال کنید تا در صورت جالب بودن به نمایش بگذارم. لطفا انگلیسی بفرستید چون من فارسی نمی گیرم. در صورت لزوم مشخصات فردی خودتون رو هم بفرستید البته اگه مایل بودید.

09171713022




موضوع مطلب :


چهارشنبه 85 خرداد 3 :: 1:35 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

الهی: از پیش خطر و از پس راهم نیست، دستم گیر که جز فضل تو پشت و پناهم نیست، ای بود و نابود من تو را یکسان، از غم مرا به شادی رسان

الهی: اقرار کردم به مفلسی، و هیچ کسی، ای یگانه ای که از همه چیز مقدسی چه شود، اگر مفلسی را به فریادرسی؟

الهی: اگر با تونمی گویم، افگار می شوم، چون با تو می گویم، سبکبار می شوم

الهی: ترسانم از بدی، خود بیامرز مرا به خوبی خود، ابلیس در آسمان زندیق شد، ابوبکر در بتخانه صدیق شد. بر گناه دلیری مکن که حق صبور است؛ خویشتن را غرور مده که او غفور است.




موضوع مطلب :


دوشنبه 85 خرداد 1 :: 3:20 عصر ::  نویسنده : محمد پای بست

الهی نامه (1)

الهی: عبدالله عمر بکاست اما عذر نخواست.

الهی: عذر ما بپذیر، بر عیب های ما بگیر.

الهی: خواندی، تأخیر کردم، فرمودی تقصیر کردم.

الهی: بساز کار من، منگر به کردار من، هر گاه گویم برستم، شغلی دیگر دهی به دستم.




موضوع مطلب :


بسم الله الرّحمن الرّحیم

به: همه کسانی که طالب عدالت هستند.

سلام علیکم

من فکر می‌کنم این شهردار چهره و آینده‌ی شهر ما را به هم خواهد ریخت. چهره‌اش را به زیبایی، و آینده‌اش را به دارا بودن از وضعیت مطلوب اقتصادی.

بنا به ضرورت، دست به قلم برده و چیزی نگاشته‌ام، هرگز ننوشته‌ام که چیزی نوشته باشم. حتماً دردی، زخمی، نکته‌ای، محرک این حقیر بوده است. من به پشتیبانی پدرم قلم نزده‌ام. فقط خواسته‌ام، به عنوان یک شهروند برازجانی حق مطلب را اداء کرده باشم.

آهنگ کلمات، و لحن شتابناک برخی از مطالب، گاه دامنه‌ی عاطفه را به تندخویی کشانده است. اما منصفانه‌تر این است که بگوییم: بزرگنماییِ موضعِ یک زخم، با نرم‌گویی و پلک بستن نیز ممکن نمی‌شود. نرم‌خوییِ بجا و پرخاشِ بجا، هر دو از بازوان ادب‌اند. بله، گاه قلم عصبی است. منتها جوهر این عصبیت، حکایت از «کسبِ» نام و نان ندارد. در این نوشته‌ها، نه نان به کسی قرض داده شده، و نه نان از کسی به عاریت گرفته شده است. حقیر، نویسنده نیستم. با این حساب، اگر ضعفی، هم از لحاظ شیوه‌ی نگارش، و هم در به کارگیری واژگان غیر معمول به چشم می‌آید، بزرگوارانه مرا ببخشید.

خدا نبخشد ما را اگر که منکر کارهای خوب و زیربنایی دولت پیشین باشیم. اما، مدیریت، این نیست که ما همه‌ی سرنخ‌ها را به خودمان متصل کنیم و در گیر و دارِ ساخت و سازِ بی‌حساب و کتاب و رها کردن همه به حال خودشان، صنعت، فرهنگ، و هر چه را که هست نشانه رویم و صدها کار نیمه‌تمام و بجا مانده، روی دست مملکت بگذاریم و فرهنگ غرب را در جامعه رواج دهیم؛ نه، این‌جوری گتره‌ای نمی‌شود «ماندگارانه» کار کرد. دولت جدید، در شرایطی ریسمان اجرایی جامعه را در دست گرفت، که مدیریت اقتصادی در بسیاری از موارد، بیش‌تر به رویه‌ای خودمختار می‌مانست تا روندی منضبط و اندیشمند.

هشت سال، عمر دولت اصلاحات بود، و سوم تیر، نام و نشان دوم خرداد را کم‌رنگ کرد. اصلاحات، کنار رفت و اصولگرایی بر جامعه حاکم شد. مردم، به شعار عدالت‌خواهی رأی دادند، و آزادی‌خواهی را، پیشکش کردند. «جامعه‌ی مدنیِ» غربیِ آقایان، کنار رفت تا در سایه‌ی عدالت، تاریخ بسوی «جامعه‌ی مهدوی» به حرکت درآید. رئیس‌جمهور منتخب، بالاخره از میان علاقه‌ها و محبت‌ها و نگرانی‌ها و هشدارها و اعلام خطرها، به سلامت عبور کرد و بر کرسی چهار سال خدمت مؤثر و مستقیم این نظام الهی نشست. بسیاری از مردم، او را سکّان‌داری ماهر و فهیم دانستند. او را برگزیدند تا کشتی اجرایی جامعه را از میان امواجی که در پیش و در کمین است، به در برد و به ساحل امن برساند. ولی چه بگویم، که بعضی از نشریاتِ محلّی، در کمال بی‌شرمی به رأی مردم توهین کردند، و به اشکال مختلف، از جمله کاریکاتورهای دکتر احمدی‌نژاد، عقده‌ی خود را نشان دادند.

با انتصاب جناب آقای افراشته به عنوانِ استاندار بوشهر، جناح‌های سیاسیِ مخالف، به دیوار سنگی دولت برخورد کردند، و پارچه‌های مشکی‌شان در فرودگاه بوشهر، گویای بختِ برگشته و سیاهشان بود. استاندار محترم، هنوز شروع به کار نکرده، مورد بی‌لطفی عالی‌جنابان قرار گرفتند و الحق آقای افراشته کم نیاوردند، و محکم و استوار به راه خود ادامه دادند. در پی انتخاب کاملاً قانونی و قابل تحقیق شورای اسلامی شهر برازجان، سردار حاج عباس پای‌بست به عنوان شهردار برازجان برگزیده شدند، و ماجرای ما تازه شروع شد. آقایان اول بند کردند به شورای شهر و در صدد انحلال آن برآمدند، که موفق نشدند. بیرق کردنِ نقاط ضعف طرف مقابل، آن هم در این فرصت‌های تنگ، این سؤال بزرگ را پیش می‌آورد که مگر شما همان مسؤول سابق نیستید؟ شمایی که در کمال گستاخی، از استاندارتان شکایت کرده‌اید و در برگشت از تهران، چهره‌های درهم‌ریخته‌تان دیدنی بود، شما بهتر است به دنبال همان کمیسیون اصل 90تان باشید.

جناب استاندار، شما هوشیارتر از آن هستید که ما شما را به دست‌های پنهان و پشت پرده اشاره دهیم. به دست‌هایی که بلدند چگونه از حنجره‌ی پرخاشگرِ این، از لباس روحانیِ آن، از بلندپروازی‌ها و جاه‌طلبیِ این یکی، و از موقعیت و نفوذِ دیگری و سود ببرند. آقای استاندار، مواظب باشید، این‌ها، همان تعداد اندکی هستند که در مقابل رئیس‌جمهور شعارِ: استاندارِ ، استعفا، استعفا، را سر می‌دادند. خلاصه، آقای افراشته، این را بگوییم که در این غرقاب فتنه و آشوبی که ما را محاصره کرده است و حنجره‌ها و قلم‌ها را جز به تشدید این اوضاع فرا نمی‌خواند، ما می‌خواهیم سخن از آن‌سوی فتنه‌ها بگوییم. صدق و وفا از ما و توجه و تعقیب سخن از شما!

وادی قلم، به جرئت می‌شود گفت که از همه‌ی وادی‌ها، حساس‌تر و کاری‌تر است. اگر نه، آخرین، و ناب‌ترین، و عالی‌ترین جلوه‌ی ابدی هدایت بشر، قرآن نمی‌بود؛ که قرآن: کتاب است و محصول قلم الهی. هر کس، در هر مقام، همین که لب به سخن می‌گشاید، باید ببیند حسینی سخن می‌گوید یا یزیدی. می‌دانم، حضرات آیات می‌گویند: تو، سنّت مال این حرف‌ها نیست. امّا این کبریت کوچک و ناچیز است که تلّ هیزم را به اشتعال در می‌آورد.

این روزها، ضرباهنگ شمارش معکوسِ ماندن بعضی از مسؤولان و رفتنِ بعضی دیگر به گوش می‌رسد. چهار سال باید بدوند و کار کنند و صبح تا به شب، شب تا به صبح، از این‌جا به آن‌جا، جلسه، گفت‌وگو، حرف و حدیث، درد و داغ و غصّه‌ی بسیاری را تحمل کنند؛ و دیگر فرصتی نیابند. اما. اما و باز اما از آن معدود افرادی که بی‌هنرند و هنری جز به هم ریختن اوضاع، و آشفته کردن احوال، و ریخت و پاش و به باد دادن بیت‌المال ندارند. حالا باید بروند و این منصب طلایی را به دست دیگری بسپرند. این جماعت که شکر خدا تعدادشان هم زیاد نیست، روزهای تلخ زندگی‌شان را سپری می‌کنند. رفتن‌ها و ماندن‌های ما، اعتباری‌اند. نه رفتن‌های ما می‌تواند ضدّ ارزش تلقّی شود؛ و نه ماندن‌های ما ارزشمند. همه‌ی ما باید به رفتن و ماندن نهایی خود بیندیشیم. اما همولایتیِ ما، نه باب دندان کارگزاران بود، نه باب میل اصلاح‌طلبان و نه به مذاق عدالت‌خواهان خوش آمد!

دلم می‌خواهد هرگز از لفظ «زرنگی» استفاده نکنم؛ و به جای آن کیاست و درستی و حرکتی از سر ایمان به کار ببریم. اما می‌بینم زرنگی و هوشیاری و تیزبینی و تیزفهمی، از خاصیت‌های یک مؤمن مسلمان است. همین زرنگی، ایجاب می‌کند که ما، هرگز اجازه ندهیم سؤالی در جامعه، بی‌جواب بماند. بعضی «زرنگی» را در کسب درآمد از هر راه و بیراهه‌ای آن هم با فرزی و تردستی و زبان‌بازی و خلاصه، جاکردن خود در دل هر بنی‌بشری، می‌دانند. از دور که به این موجودات دو پا نگاه کنی، انصاف می‌دهی که این خندق‌های بلا، دست اسلاف و اساطیرالاولین خود را از پشت بسته‌اند و واژه زرنگ، نَمی از دریای شخصیت ایشان است. این زرنگ‌ها تابع حزب و دسته و طایفه و صنف خاصی نیستند. مثل استاد بزرگشان، همه جا حضور دارند و هر دم به رنگی و هر جا به گونه‌ای تغییر چهره و وضعیت می‌دهند. وقتی حرف می‌زنند احساس می‌کنی مادرزاد از کرامات عالیه، بهره‌ها برده‌اند. خیلی از آنها که به برکت همین اندوخته‌ی عزّت و اعتبار، نام و نشانی یافته‌اند و از بی‌نشانی و غربت، سر به در آورده‌اند و برای خود کسی شده‌اند؛ به ولی‌نعمت خود بی‌اعتنایند و فراموش کرده و می‌کنند که از کجا آمده‌اند و چه باید بکنند.

 قلم، قلم است. چه ایرانی باشد، چه فرنگی. کجایی بودن قلم اصلاً مطرح نیست. مهم این است که در دست چه کسی قرار بگیرد. منتها، نوک قلم، اگر مطهر باشد، جوهر از نور می‌گیرد و نور منتشر می‌کند. اگر آلوده؛ به پوزه‌ای می‌ماند که فر و فرش، آدم را به یاد عطسه‌های پر آب و تاب بز می‌اندازد. بعضی وقت‌ها، این قلم فرنگی، جوهر از جایی می‌گیرد که با یک نگاه، می‌شود چربیِ سفره را در پوزه‌اش دید و فهمید ماجرا از کجا مایه دارد.

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز     ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نسیت

برخی از این «هرزه‌نامه‌ها» حساسیت‌های اعتقادی و فرهنگی ما را می‌آزمایند. یعنی غیرت انقلابی ما را محک می‌زنند. یکی از مخرب‌ترین اره‌هایی که بر تنه‌ی هر انقلابی خراش می‌اندازد، سؤال‌های بی‌پاسخ، سؤال‌های سرگردان، و سؤال‌های تلنبار است. تولید سؤال، امروزه یکی از ناب‌ترین و شگفت‌ترین ابزار اضمحلال یک جامعه است که دشمنان، قدرش را می‌دانند و خوب به کارش می‌برند. به ویژه با گسترش ارتباطات، «تولید سؤال» پرمشتری‌ترین، و ابتدایی‌ترین امکان مقابله و براندازی است. چه می‌کنند؟ با بهره‌گیری از دو سه ماجرای واقعی، و دوختن این دو سه ماجرا به هم، ماجرای چهارمی خلق می‌کنند که چه بسا اصلاً وجود خارجی هم ندارد؛ و آن را زیر پوست رقیب خود تزریق می‌کنند. حداقل فایده‌اش، حتی در کوتاه مدت، تولید «تردید» است؛ و مشخص است که انباشت تردید، به بی‌اعتنایی و حتّی عصیان مردم منجر می‌شود. ولی این روش‌ها کهنه شده است و در واقع، جاده‌ای را که شما می‌روید ما آسفالتش کرده‌ایم.

هر ترفندی، از جانب تشکیلات شما، وحی منزلی بود که در نوع خود دومی نداشت. روی کاغذ به راحتی جواب می‌داد. مثل پایان‌نامه‌ی بعضی از فارغ‌التحصیلان که به قولی از آب و گل به ظاهر خوبی برخوردارند، اما لگد نخورده‌اند.

ما، در سلامت و خداپرستی شما شکّی نداریم! اما چرا باید این مردم، در بزنگاه‌های انتخاباتی و حیثیتی مورد توجه و عنایت شما واقع شوند؟ چرا فقط در این ایام، در میان مردم ظاهر می‌شوید و در محافل آنان شرکت می‌جویید و از زرنگی، آه همدردی با آنان بر می‌کشید. ما تب شما را می‌بینیم. جنس عرق پیشانی شما را هم می‌شناسیم. با مردم صادق باشید. معنی صداقت هم این نیست که به هنگام انتخابات، در نسخه‌ی سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها، پیچیده شود و از حلق فهم مردم به درون معده‌ی جامعه فرو رانده شود. شما که از فهم مردم ما خبر دارید! با مردم روراست باشید! آقایانی که می‌خواهید کاندید شوید، بعضی از شما در این دمدمای انتخابات، حرف‌هایی می‌زنید که در گذشته، نمی‌زدید. از چیزهایی می‌گویید که ما سرریزِ این همه معرفت را از زبان شما، بیش‌تر شعار تلقّی می‌کنیم. باور کنید دست خودمان نیست! چه کسی می‌تواند از نردبان اعتماد مردم بالا رود؟ بعضی‌ها چه استعدادی در هدر دادن «اعتماد مردم» دارند! روی این نوشته با شماست، شما که نامزد کرسی شورا یا مجلس خواهید شد.

سخنران، اهل فهم است؛ محقق است؛ اهل تحلیل و نگرش است؛ اصلاً از طایفه‌ی «املاگویان» نیست که بیاید و متنی را برای مردم بخواند و برود. این‌را، در 28 هکتاری نشان دادید. (لابد متنی را که دیگران برایش نوشته‌اند می‌خوانْد و بزرگ‌ترین تلاشش این بود که یک «واو» هم جا نیندازد. شاید بعضی روی کاغذ نخواندند، ولی املای تفکّر دیگران را که خواندند!) عجبا که نقطه‌ی اشتراک احمق‌های خارجی با احمق‌های داخلی هیچ نیست، مگر در مراتب بدفهمی‌شان؛ که از یکی کارفرما می‌سازد، و از دیگری جیره‌بگیری کودن. منتها کودنی را هم می‌شود در لاکی از «اندیشه» فرو کرد و صاحبش را به جمع «اندیشمندان» راه داد! آدم «می‌تواند» به کسی بگوید: بد اخلاق، منتها قبل از آن باید خوش‌ اخلاق بودن خودش را ثابت کند. شما که خوش‌اخلاق هستید چرا در مقابل سؤالِ: آیا مجوز دارید؟ از کوره در رفتید و آن بنده‌ی خدا را به باد کتک گرفتید. شما که دم از قانون می‌زنید، چرا تجمعات غیر قانونی راه می‌اندازید و طی آن بارها، نماینده‌ی سیاسی رئیس‌جمهور، یعنی استاندارش را زیر سؤال می‌برید؟ چرا تجمع 200 نفری را 1500 نفر اعلام می‌کنید؟ شما انتخاب وزیر کشور را به تمسخر می‌گیرید و ظاهراً می‌گویید: اشتباهی که استاندار در مورد تأیید و انتخاب شهردار کرده است، وزیر کشور نیز در مورد انتخاب استاندار کرده است. آیا به عاقبت کارتان اندیشیده‌اید؟ مطمعناً، خیر. از نظر من، شما دارید، در امور وزارت کشور دخالت می‌کنید. البته من در مقام «قضاوت» نیستم و آن را به مردم می‌سپارم.

در جریان شهرداری برازجان، دست خیلی‌ها (به طور عام) رو شد. یعنی اگر عده‌ای قصد این را داشتند که در طول حدوداً نُه ماهِ آینده، ذات خود را بروز دهند، این ماجرا، به عریانی ذاتشان، سرعت بخشید. ما باید چه قدر خرج می‌کردیم تا راز بهم‌پیوستگیِ آدم‌های موذی و منفور و هفت‌خط، با بعضی‌ها که خود را سینه‌چاک پدیده‌ی دوم خرداد قلمداد می‌کنند، برملا می‌شد؟ اما شما به راحتی، و با ورق زدن نشریه‌های اینان می‌فهمید که چگونه و به چه راحتی، فلان هفته‌نامه که صاحب امتیازش، فلان شخصیت صاحب نام است، میدان رقص پای این جماعت زیرک شده است. این‌ها همه‌اش موجب خرسندی و شادمانی است. چرا؟ چون آدم‌های فرصت‌طلب و چندرنگ، ذات خود را عریان می‌کنند و از صف اهل انقلاب بیرون می‌روند و تکلیف انقلاب را با دوست و دشمنش روشن می‌کنند. یعنی درست مشکل استخوان‌سوزی که حضرت امیر(ع) را در صفّین و بعد از آن، زمین‌گیر کرد، از پیشِ پایِ انقلاب برداشته می‌شود. باید این روزها، «سیاست» را نه از مطبخ عمروعاص، که از خانه‌ی گلین علی(ع) و فاطمه(س) آموخت!

سؤال شما چیست؟ شهردار سابقه کار ندارد؟ مدرک شهردار سیکل است؟ دیپلم است؟ خیر. اگر همه فعالیت‌هایتان را جمع کنید به گردِ پایِ سابقه کار و فعالیت شهردار نمی‌رسد. یاوه‌گویانِ تنگ‌نظر، شما از خودمان بخواهید تا کارنامه دوره دانشگاه شهردار را نشانتان دهیم. شما عملاً به نهاد مقدسی چون سپاه توهین می‌کنید، و بیان می‌دارید مدرکش هیچ اعتباری ندارد. خواهشمندم، شورای تأمین ساکت ننشیند زیرا، 20 نفر معلوم‌الحال، به نام مردم، بی‌شرمانه، حکومت، دولت و نظامِ مردم را زیر سؤال می‌برند. افسوس این‌ها از جان این مردم چه می‌خواهند.

دکتر شریعتی می‌گوید: اگر حقیقت را یک شخص فرض کنیم، و همه‌ی دشمنی‌هایی را که با وی ممکن است بشود، در اندیشه خویش پیش‌بینی کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید، که این شخص، از سه جبهه ممکن است مورد هجوم قرار گیرد: دشمن آشکار حقیقت، بی‌شعور حقیقت نشناس، و بالاخره حق شناس خیانتکار. حالا شما آقایان، جایگاه خودتان را از میان این سه جمع بیابید.

امام علی(ع) می‌فرمایند: من بر شمشیرها صبورم، و بر زنجیرها صبر نکنم!

شهید سید مرتضی آوینی(ره) می‌نویسد: آرمانخواهی انسان، مستلزم صبر بر رنج‌هاست. پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه آرمان‌ها، یاد بگیر که در این سیّاره‌ی رنج، صبورترین انسان‌ها باشی.

آری، آن‌ها احمق‌تر از آنند که از «ظرف صبر ما» خبر داشته باشند.

هر اتفاقی که در این نظام بیافتد تیری است که یا به چشم دشمنان فرو می‌شود یا برگشت خورده و خود ما را زخمی می‌کند. ما با شعارها و حرف‌های بودارِ این روزها کاری نداریم. فریب هم نمی‌خوریم. سابقه‌ی آدم‌ها و حالِ فعلیِ آن‌ها بهترین راهنمای ماست. آقایان، خانم‌ها، این قدر منفی‌باف و بدبین نباشید. محصول عمل شهردار را چند روزِ دیگر، در شهر جست‌وجو کنید. آی مردم، همین شهردار، بدهیِ بیش از ده میلیارد ریالیِ شهرداری را در عرض 30 روز پرداخت کرد.

آقای پای‌بست، توفیق شما در این سال‌های بحرانی، کم نبوده است، هر کدامشان برای احیای دل‌های مرده کافی است. اما مسلمان زرنگ و هوشیار و سیاستمدار، آن است که هیچ‌وقت از عملکرد خودش راضی نباشد؛ و مرتّب به دنبال کشف منافذی باشد که ممکن است از آن‌جا آسیب ببیند؛ و یا توفیقش را مضاعف سازد، که مطمئناً همین‌طور است. جناب شهردار، معادله‌های سیاسی آقایان، باید کفش برازنده و جذب و جفت پایِ شما باشند، و نه تمامی شاکله‌ی شما باشند، که خوشبختانه نیستند. شما هر وقت از فشارهای نا اهلان خسته شدید، که نمی‌شوید، به صلابت پدران و مادران شهداء بنگرید و توان اخذ کنید و محکم‌تر قدم بردارید.

ما می‌دانیم که دنیا، «میدان مینِ» شیطان و هم‌کیشانِ اوست؛ و می‌دانیم برای عبور از این ورطه، باید به مین‌کوبِ کربلا و مین‌روبِ ولایت مجهز بود!

(به عقیده‌ی من هفته‌نامه‌های اتّحاد جنوب«اختلاف جنوب» و سفیر دشتستان «سفیر دوم خرداد» در آینده‌ای نزدیک به دادگاه مطبوعات یا هر محکمه‌ی قضایی دیگر فرا خوانده می‌شوند، البتّه قابل توجه و تذکّرِ هفته‌نامه دریای جنوب.)                   نهضت ادامه دارد

والسّلام.         اسفند ماه 1384

 

برادر کوچک شما                 محمد پای بست




موضوع مطلب :


یکشنبه 85 اردیبهشت 31 :: 4:13 عصر ::  نویسنده : محمد پای بست

سلام. این بار می خوام درباره سوابق شغلی پدرم براتون بنویسم.

مشخصات: سردار سرتیپ بازنشسته سپاه حاج عباس پای بست فرزند عبدالله دارای حدود 60 ماه حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل و نائل آمدن به مقام جانبازی که از همان ابتدا تا کنون صحنه انقلاب را ترک نکرده و همیشه به بسیجی بودن خود افتخار می کند. و از افتخارات پس از جنگ ایشان می شود به خانه دار کردن بیش از 5000 بسیجی و حتی مردم عادی شهر برازجان اشاره نمود.

سوابق: شهردار برازجان

مشاور استاندار بوشهر

جانشین مؤسسه تأمین مسکن بسیجیان استان بوشهر

مسئول مؤسسه تأمین مسکن بسیجیان شهرستان دشتستان

مسئول جغرافیای نظامی استان بوشهر

مسئول اطلاعات ناوتیپ 13 امیرالمؤمنین (ع)

جانشین واحد اطلاعات منطقه دوم دریایی ندسا

مسئول هیئت رزمندگان اسلام شهرستان دشتستان

فرمانده حوزه مقاومت بسیج نجف اشرف برازجان

مسئول ستاد ناحیه مقاومت سعدآباد

فرمانده پایگاه مقاومت بسیج ثارالله (ع) برازجان

فرمانده پایگاه مقاومت بسیج ثامن الائمه (ع) برازجان

فرمانده پایگاه مقاومت بسیج موسی بن جعفر (ع) برازجان

مدیر عامل شرکت ایثار گران

مدیر عامل شرکت آزادگان

مدیر عامل شرکت رزم سازه

و بسیاری مسئولیت های دیگه.

با این توضیحات باید خدمتتون عرض کنم که در زمان قبول پیشنهاد سمت شهرداری تعداد معدودی از مخالفان به عرض اندام بیهوده پرداختند که من هم فرصت را غنیمت شمردم و یک نامه سرگشاده را در تاریخ 25/11/84 به عنوان آغازی آتشین در فرهنگ نوشتاری تکثیر کردم و بر آن شدم که به جایگاه 19 ساله شنوندگیم پایان دهم و دیگر در مقام یک گوینده مستقل قرار بگیرم. البته من یک پرسپولیسی استقلال طلب هستم. شاید خواندن متن نامه برای شما خالی از لطف نباشه.




موضوع مطلب :


شنبه 85 اردیبهشت 30 :: 2:40 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

اول از روی ادب ای گل بی خار سلام

دوم از روی محبت به تو دارم پیام

من محمد پای بست 19 ساله دانش آموز مقطع پیش دانشگاهی در رشته ریاضی و فیزیک و از استان انرژی و نفت و گاز بوشهر - شهرستان ضد استعماری دشتستان بزرگ و شهر تاریخی و باستانی برازجان هستم. اگه می خواین با من بیشتر آشنا بشید برید اینجا رو ببینید: www.paybast.parsiyar.com

امروز شنبه ۳۰اردیبهشت 1385 با یاد و نام پروردگار پروانه ها کار خودم رو در وبلاگ نویسی آغاز می کنم امیدوارم که با یاری دوستان در آینده ای نزدیک وبلاگ زیبا و پر محتوایی بشه و همه ازش لذت ببرن.

اینم ایمیل من نظرات خودتون رو برای طراحی این صفحه برام بفرستید: paybast_2002@yahoo.com

متشکرم




موضوع مطلب :


<   <<   6   7   8   9   10   
 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب